50 عمل جراحی زیبایی برای شباهت به همسر فرعون

www.siterooz.com

200هزار پوند و 50 عمل جراحی هزینه شبیه شدن به ملکه نفرتی (فرعون)نلین نمیتا ( Nileen Namita ) مادری که دارای سه فرزند می باشد، این تصمیم را حدود ۲۰ سال پیش گرفت در سال های 1987 تا 1989 درست وقتی که به این نتیجه رسید که در زندگی گذشته اش ملکه زیبای نیل (نفرتی) بوده است. تا کنون این خانم ثروتمند در حدود 200.000 پوند انگلیسی خرج کرده و 50 عمل جراحی موفق انجام داده است.انگیزه اصلی وی از اینکار بخاطر شبیه شدن به کسی که در زندگی قبلی اش جای وی بوده است، می باشد.دلیل دوم نلین دیدن خواب هایی از این ملکه زیبا می باشد. او بیشتر شب ها رویاهایی از این ملکه را در خواب خود میبیند و همین موضوع باعث شده است تا بر باور خود استوارتر باشد

اصول کلی ست کردن لباس

مردان قد بلند

1- لباسهای یکدست یکرنگ نپوشید.

2- لباسها و شلوارهای زیپدار نپوشید.

3- کـت و شـلوار بـا خـطـوط راه راه بـا خـطـوط عـمــودی و

کراوات باریک و ژاکت که طولش تا روی کمر است نپوشید.

مردان قد کوتاه

1- کفش بوت و ساق بلند نپوشید آنها شما را قد بلندتر نمیکنند.

2- شلوار پاچه کوتاه و یا پاچه تا شده نپوشید.

3- لباس آستین دار به تن کنید.

4- از نقش و نگار عمودی راه راه عمودی و شلوار راسته و کراوات باریک استفاده کنید.

مردان لاغر

1- کراوات باریک و پیراهن و یا تیشرت یقه هفت نپوشید.

2- لباسهای براق و با خطوط عمودی و چسبان نپوشید.

3- کت و شلوار اپل دار بپوشید.

4- شلوار بگی بپوشید.

5- پلوور حجیم و یقه اسکی بپوشید.

مردان چاق

1- ژاکت اپل دار نپوشید.

2- کراوات زرق و برق دار نزنید.

3- دکمه پیراهن را تا انتها و بالا نبندید.

4- ساعت باریک به دست نکنید.

5- پلوور حجیم و یقه اسکی نپوشید.

6- بلوز و پیراهن یقه هفت نپوشید.

7- شلوار تنگ نپوشید.

8- لباس با خطوط عمودی و کراوات یکرنگ استفاده کنید.

9- از لباسهای تیره رنگ استفاده کنید.

مردان شکم بزرگ

1- جلیقه و یا هر چیزی که روی شکم بیافتد و به آن فشار بیاورد را نپوشید.

2- شلوار را روی شکم خود نیاورید.

3- لباسهای براق و یا روشن نپوشید.

4- لباسهای گشاد و تیره رنگ بپوشید.

5- کراوات پهن بزنید که تا خط کمر بلند باشد.
6- ژاکت و شلوار یکرنگ بپوشید.

24 ساعت زندگی یک دختر دانشجو

24 ساعت زندگی یک دختر دانشجو

صبح: دیدن رویای شاهزاده سوار بر اسب در خواب….. Click the image to open in full size.


۶ صبح: در اثر شکست عشقی که در خواب از طرف شاهزاده می خوره از خواب می پره .


۷صبح: شروع می کنه به آماده شدن . آخه ساعت ۱۲ ظهر کلاس داره!!!!!!!!


۸ صبح: پس از خوردن صبحانه مفصل (علی رغم ۱۸ کیلو اضافه وزن) شروع می کنه به جمع آوری وسایل مورد نیاز: جوراب و مانتو و کیف و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و لوازم آرایش و…


۹صبح: آغاز عملیات حساس زیر سازی بر روی صورت (جهت آرایش)Click the image to open in full size.



۱۰ صبح: عملیات زیرسازی و صافکاری و نقاشی همچنان با جدیت ادامه دارد .



۱۱ صبح: عملیات آرایش و نقاشی و لنز کاری و فیشیل و فوشول با موفقیت به پایان می رسد و پس از اینکه دختر خودش رو به مدت نیم ساعت از زوایای مختلف در آیینه بررسی کرد و مامان جون ۱۹ تا عکس از زوایای مختلف ازش گرفت، به امید خدا به سمت دانشگاه میره .Click the image to open in full size.



۱۲ ظهر: کلاس شروع شده و دختره وارد کلاس میشه تا یه جای خوب برا خودش بگیره . ( جای خوب تعابیر مختلفی داره . مثلا صندلی بغل دستی پولدارترین پسر دانشگاه - صندلی فیس تو فیس با استاد: در صورتی که استاد کم سن و سال و مجرد باشد و … )Click the image to open in full size.



۱ظهر: وسط کلاس موبایل دختر می زنگه و دختر با عجله از کلاس خارج میشه تا جواب منیژه جون رو بده. و منیژه جون بعد از ۱/۵ ساعت که قضیه خاستگاری دیشبش رو + قضیه شکست عشقی دوست مشترکشون رو براش تعریف کرد گوشی رو قطع می کنه. اما دیگه کلاس تموم شده .



۲ ظهر: کلاس تموم شده و دختر مجبوره از یکی از پسرای کلاس جزوه بگیره. توجه داشته باشین دختر نباید از دخترا جزوه بگیره. آخه جزوه دخترا کامل نیست!!!!!!!!!!!Click the image to open in full size.


۳ ظهر: دختر همچنان در جستجوی کیس مناسب جهت دریافت جزوه!!!!!


۴عصر: دختر نا امید در حرکت به سمت خانه.Click the image to open in full size.



۵ عصر: یکدفعه ماشین همون پسر پولداره که جزوه هاشم خیلی کامله جلوی پای دختره ترمز می کنه و ازش می خواد که برسونتش.


۶ عصر: دختر به همراه شاهزاده رویاهاش در کافی شاپ گل زنبق!!! میز دوم. به صرف سیرابی گلاسه.Click the image to open in full size.




۷ عصر: دختر دیگه باید بره خونه و پسر تا دم خونه می رسونتش.




۸ غروب: دختر در حال پیاده شدناونو از ماشین اون پسره: راستی ببخشید جزوه تون کامله؟؟؟ امروز انقدر از عشق سخن گفتی مجالی برای تبادل جزوه نموند. و جزوه رو از پسر می گیره.



۹ شب: دختر در حال چیدن میز شام در خانه سه تا ظرف چینی گل سرخی جهیزیه مامانش رو میشکونه (از عواقب عاشقی)



۱۰شب: دختر در حال تفکر به اینکه ماه عسل با اون پسره کجا برن ؟؟!!؟!؟!؟!؟!Click the image to open in full size.



۲شب: دختر داره خواب میبینه رفته ماه عسل.



۵ صبح: دختره بیدار میشه و میبینه اون پسره پیامداده که: برای نامزدم کلی از تو تعریف کردم. خیلی دوست داره امروز با من بیاد دانشگاه ببینتت!!Click the image to open in full size.Click the image to open in full size.

و امروز دختر باید کمی زودتر به دانشگاه برود. شاید جای مناسب تری در کلاس نصیبش شد!!!!!!!!!!!!!
__________________
زندگی ساختنی است نه گذراندنی!!!

پس بمان برای ساختن!!!

نساز برای ماندن!!!

تصاویر زیبای معماری جالب کتابخانه

کتابخانه های عمومی کاردیف و کانزاس سیتی از معماریهای بدیعی به سبک سورئال برای جلب مخاطبین استفاده کرده اند.کتابخانه ی کانزاس در یک نظر سنجی از مردم خواست تا کتابهای تاثیرگذار در فرهنگ شهر کانزاس سیتی را انتخاب کنند تا از آنها برای طراحی ساختمان کتابخانه استفاده شود.کتابخانه ی کاردیف هم تا آماده شدن ساختمان جدیدش از ایده ی مشابهی استفاده کرده است.عکسهایی از این دو کتابخانه را ببینید:

Click the image to open in full size.

ادامه مطلب ...

پادشاهی که خوشبخت نبود

پادشاهی که خوشبخت نبود

در روزگار قدیم، پادشاهی زندگی می کرد که در سرزمین خود همه چیز داشت: جاه و مقام، مال و ثروت، تاج و تخت و همسر و فرزندان. تنها چیزی که نداشت خوشبختی بود و با این که پادشاه کشور بزرگی بود به هیچ وجه احساس خوشبختی نمی کرد.


پادشاه یکی از روزها تصمیم گرفت مأموران خود را به گوشه و کنار پایتخت بفرستد تا آدم خوشبختی را بیابند و با پرداخت پول، پیراهنش را برای پادشاه بیاورند تا پادشاه آن را بپوشد و احساس خوشبختی کند.

فرستادگان پادشاه همه جا را جستجو کردند و به هرکسی که رسیدند، از او پرسیدند:« آیا تو احساس خوشبختی می کنی؟»

جواب آنها « نه» بود، چون هیچ احساس خوشبختی نمی کرد.
نزدیک غروب وقتی مأموران به کاخ بر می گشتند، پیرمرد هیزم شکنی را دیدند که داشت غروب آفتاب را تماشا می کرد و لبخند می زد.

مأموران جلو رفتند و گفتند:« پیرمرد، تو که لبخند می زنی، آیا آدم خوشبختی هستی؟»
پیرمرد با هیجان و شعف گفت: « البته که من آدم خوشبختی هستم.»
فرستادگان پادشاه به او گفتند: « پس با ما بیا تا تو را به کاخ پادشاه ببریم.»
پیرمرد بلند شد و همراه آنها به راه افتاد. وقتی به کاخ رسیدند، پیرمرد بیرون در منتظر ماند تا پادشاه به او اجازه ورود بدهد.

فرستادگان پادشاه داخل کاخ رفتند و ماجرا را برایش بازگو کردند.
پادشاه از این که بالاخره آدم خوشبختی پیدا شده تا او بتواند پیراهنش را بپوشد، بسیار خوشحال شد. پس رو به مأموران کرد و گفت:« چرا معطل هستید؟ زود بروید و پیراهن آن پیرمرد را بیاورید تا برتن کنم.»

مأموران قدری سکوت کردند و بعد گفتند: « قربان، آخر این پیرمرد هیزم شکن آن قدر فقیر است که پیراهنی برتن ندارد!! »